سلامت روان یکی از مهمترین جنبههای زندگی انسانهاست که در طول تاریخ، مورد توجه بسیاری از متفکران و روانشناسان قرار گرفته است. در این مقاله، به بررسی سلامت روان از دیدگاه زیگموند فروید و آلفرد آدلر خواهیم پرداخت. این دو روانشناس برجسته، هر کدام نظریات متفاوتی در مورد سلامت روان دارند که در ادامه به تفصیل به آنها خواهیم پرداخت تا در موضوع روانشناسی شخصیت به اطلاعات کامل دست یابید. در مجموعه پریا صادقی شما عزیزان می توانید علاوه بر دریافت مشاوره روانشناسی و مشاوره تلفنی ، نکات آموزشی حوزه روانشناسی را از مجله ما دنبال کنید.
سلامت روان از دیدگاه زیگموند فروید
زیگموند فروید، بنیانگذار روانکاوی، نظریات خود را بر اساس تحلیل ناخودآگاه و تجربیات دوران کودکی بنا نهاد. از دیدگاه فروید، سلامت روان به تعادل بین سه بخش اصلی شخصیت انسان یعنی نهاد، خود و فراخود بستگی دارد.
نهاد (Id)
نهاد، بخشی از شخصیت است که از ابتدای تولد وجود دارد و نمایانگر امیال و غرایز ابتدایی انسان است. این بخش به دنبال ارضای فوری نیازها و خواستههاست و اصول اخلاقی و واقعیتهای خارجی را نادیده میگیرد.
خود (Ego)
خود، بخشی از شخصیت است که با واقعیتهای خارجی سر و کار دارد و تلاش میکند تا امیال نهاد را به روشی قابل قبول و منطقی برآورده کند. خود، واسطهای بین نهاد و فراخود است و تلاش میکند تا تعادلی بین این دو ایجاد کند.
فراخود (Superego)
فراخود، نمایانگر اصول اخلاقی و ارزشهای اجتماعی است که از طریق تعامل با والدین و جامعه به فرد منتقل میشود. فراخود تلاش میکند تا رفتارهای فرد را بر اساس این اصول و ارزشها هدایت کند.
تعادل بین نهاد، خود و فراخود
از دیدگاه فروید، سلامت روان به توانایی فرد در ایجاد تعادل بین نهاد، خود و فراخود بستگی دارد. اگر یکی از این بخشها بیش از حد غالب شود، فرد دچار مشکلات روانی خواهد شد. به عنوان مثال، اگر نهاد غالب شود، فرد به دنبال ارضای فوری نیازها خواهد بود و این میتواند منجر به رفتارهای ناپسند و غیر اخلاقی شود. از سوی دیگر، اگر فراخود غالب شود، فرد دچار احساس گناه و اضطراب بیش از حد خواهد شد.

سلامت روان از دیدگاه آلفرد آدلر
آلفرد آدلر، یکی از شاگردان فروید بود که بعدها نظریات خود را بر اساس روانشناسی فردی بنا نهاد. آدلر معتقد بود که سلامت روان به توانایی فرد در ایجاد احساس تعلق و همکاری با دیگران بستگی دارد.
احساس حقارت و جبران
یکی از مفاهیم کلیدی در نظریات آدلر، احساس حقارت است. از دیدگاه آدلر، همه انسانها در دوران کودکی احساس حقارت را تجربه میکنند و تلاش میکنند تا این احساس را جبران کنند. این تلاش برای جبران، میتواند منجر به پیشرفت و رشد فردی شود، اما اگر فرد نتواند به درستی با این احساس حقارت مقابله کند، ممکن است دچار مشکلات روانی شود.
اهداف و سبک زندگی
آدلر معتقد بود که هر فردی دارای اهدافی است که به سوی آنها حرکت میکند و این اهداف، سبک زندگی فرد را شکل میدهند. سبک زندگی، شامل نگرشها، ارزشها و رفتارهای فرد است که به او کمک میکند تا به اهداف خود دست یابد. اگر اهداف فرد منطقی و قابل دستیابی باشند، او به سلامت روانی خواهد رسید. اما اگر اهداف غیر واقعی و غیر منطقی باشند، فرد دچار اضطراب و ناکامی خواهد شد.

احساس تعلق و همکاری
یکی دیگر از مفاهیم مهم در نظریات آدلر، احساس تعلق است. از دیدگاه آدلر، انسانها موجوداتی اجتماعی هستند که نیاز به تعلق و همکاری با دیگران دارند. احساس تعلق به گروهها و جوامع مختلف، به فرد کمک میکند تا احساس امنیت و رضایت داشته باشد. اگر فرد نتواند احساس تعلق را تجربه کند، ممکن است دچار احساس تنهایی و افسردگی شود.
مقایسه نظریات فروید و آدلر
هرچند که فروید و آدلر هر دو بر اهمیت دوران کودکی و تجربیات آن تاکید داشتند، اما نظریات آنها در مورد سلامت روان تفاوتهای اساسی دارند. فروید بر نقش ناخودآگاه و تعادل بین نهاد، خود و فراخود تاکید میکرد، در حالی که آدلر بر اهمیت اهداف، سبک زندگی و احساس تعلق و همکاری با دیگران تاکید داشت.
فروید معتقد بود که مشکلات روانی به دلیل تعارضات ناخودآگاه و تجربیات سرکوب شده دوران کودکی به وجود میآیند، در حالی که آدلر معتقد بود که مشکلات روانی به دلیل احساس حقارت و ناکامی در دستیابی به اهداف به وجود میآیند.
در نهایت، میتوان گفت که هر دو نظریه، به نوبه خود، به فهم بهتر سلامت روان و عوامل موثر بر آن کمک میکنند. ترکیب این دو دیدگاه میتواند به ما کمک کند تا به درک جامعتری از سلامت روان دست یابیم و راهکارهای موثرتری برای بهبود آن ارائه دهیم.
هر هفته میتوانید جدیدترین مقالات حوزه روانشناسی را در بخش مجله روانشناسی پریا صادقی دنبال کنید.